یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود ...
یه شیر و یه روباه و یه گرگ و یه کفتار با هم رفیق شدند و قرار گذاشتند که هر غذایی که بدست آوردند با هم شریک بشند و بین خودشون تقسیم کنند. یه روز یه گوزن افتاد توی دام گرگه و اون هم سریع و السیر به سه تا رفیق دیگش خبر داد تا همگی طبق قرار دلی از عزا در بیارند.
وقتی همه جمع شدند شیره یه نگاهی به گوزن کرد و یه نگاهی به اون سه نفر . بعد با یه ضرب دست گوزنه رو به چهار قسمت احتمالا مساوی تقسیم کرد .
قسمت اولش رو گذاشت کنار و گفت این مال من، چون که من سلطان جنگل هستم و اسمم شیــــــــــــــــــــــره !!!
قسمت دوم رو هم گذاشت پیش قسمت اول و گفت این هم مال من چون که من قویــــــــــتر از همتونم !!!!!
قسمت سوم رو هم گذاشت پیش اون دو تا قسمت قبلی و گفت این هم مال منه چون که من خیــــــــــلی شجاعم !!!!!!!
بعد یه نگاهی به قسمت چهارم انداخت و گفت می خوام بدونم کدومتون جرئت دارین به این قسمت دست بزنین تا شکمش رو سفره کنم !!!!!!!!!!
نتیجه هایی که از این قصه می شه گرفت:
1- با کسایی که به شرارت و ظلم شهره آفاقند رفاقت نکنین.
2- در انتخاب دوست و رفیق و شریکتون هوشیارانه عمل کنین.
3- گذشت و فداکاری سرمایه هایی هستند که هیشکی از داشتنشون پشیمون نمیشه.
4- شیره چطور میتونه تموم گوزن رو بخوره ؟ نمیترکه؟ شاید هم یخچال داره میذاره توش، هرچی باشه قرن بیست و یکمه دیگه.
5- همیشه هرکی رو که میخوان بگن خیلی موذی و حیله گره میگن مثل روباه می مونه . پس چرا روباهه تو این قصه مثل ببو گلابی نشست و گذاشت کلاه به این گشادی بره سرش؟
6- کفتاره این وسط چه کاره بید ؟ خودش رو انداخته قاطی چهارتایی ها ، فکر کنم نویسنده با کمبود حیوون مواجه شده بوده.
7- خداییش این یکی دیگه هیچ ربطی نداره و لی یادتون هم باشه پدر و مادر محترمند و احترامشون واجبه!! ( احتمالا اون سه تا به پدر مادراشون احترام نگذاشته بودن عاق والدین شدن گیر این شیر لامصب افتادن)