توی اتاق
رختکن کلوپ گلف ، وقتی همهء آقایون جمع بودند یهو یه موبایل روی یه نیمکت شروع
میکنه به زنگ زدن. مردی که نزدیک موبایل نشسته بود دکمهء اسپیکر موبایل رو فشار
میده و شروع می کنه به صحبت. بقیهء آقایون هم
مشغول گوش کردن به این مکالمه میشن…
رختکن کلوپ گلف ، وقتی همهء آقایون جمع بودند یهو یه موبایل روی یه نیمکت شروع
میکنه به زنگ زدن. مردی که نزدیک موبایل نشسته بود دکمهء اسپیکر موبایل رو فشار
میده و شروع می کنه به صحبت. بقیهء آقایون هم
مشغول گوش کردن به این مکالمه میشن…
مرد: الو؟
صدای زن اونطرف خط: الو سلام عزیزم. تو هنوز توی کلوپ هستی؟
مرد: آره.
زن: من توی فروشگاه بزرگ هستم. اینجا یه کت چرمی خوشگل دیدم که فقط 1000 دلاره. اشکالی نداره اگه بخرمش؟
مرد: آره.
زن: من توی فروشگاه بزرگ هستم. اینجا یه کت چرمی خوشگل دیدم که فقط 1000 دلاره. اشکالی نداره اگه بخرمش؟
مرد: نه. اگه اونقدر دوستش داری اشکالی نداره.
زن: من یه سری هم به نمایشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جدید رو دیدم.
یکیشون خیلی قشنگ بود. قیمتش 260000 دلار بود.
یکیشون خیلی قشنگ بود. قیمتش 260000 دلار بود.
مرد: باشه. ولی با این قیمت سعی کن ماشین رو با تمام امکانات جانبی بخری.
زن: عالیه. اوه… یه چیز دیگه… اون خونه ای رو که قبلا" میخواستیم بخریم
دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش. میگن 950000 دلاره.
دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش. میگن 950000 دلاره.
مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولی سعی کن 900000 دلار بیشتر
ندی.
ندی.
زن: خیلی خوبه. بعدا" می بینمت عزیزم. خداحافظ.
مرد: خداحافظ.
بعدش مرد یه نگاهی به آقایونی که با حسرت نگاهش میکردن میندازه و میگه:
کسی
نمیدونه که این موبایل مال کیه؟!
کسی
نمیدونه که این موبایل مال کیه؟!
نتیجه ی اخلاقی: هیچوقت موبایلتونو جایی جا نذارین!
نویسنده » س.ع.ع » ساعت 11:49 عصر روز چهارشنبه 88 اردیبهشت 2